سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق
عشق چیست؟
زندگی سفر در جاده ای است بی انتها با امید و آرزوهایی منحصر بفرد. در این جاده برای من و تو لحظه هایی سبز و زیبا هست که چنان تو را اسیر و دلبسته خویش می سازد که رفته رفته واژه مرگ را در ذهن کمرنگ تر می نماید. یا این که این جاده ممکن است چون بیابانی خشک، آینده ای سرد را تجلی کند. اما هر چه که هست مسیری است که لطف ایزدی تنها کسانی را که او بخواهد واردش می کند. نعمتی که خدادادی است و نامش زندگی است.
و اما چیزی فراتر از زندگی هستی بخش و پراحساس که در این جاده ناهموار من، تو و خیلی های دیگر با آن برخورد می کنیم با حس رنگ و بویی خاص. شاید آنقدر خوش زرنگ و خوشبو باشد که به یکباره مسیر زندگی را تغییر داده و وارد آن جاده همیشه سبز و جاودانه کند که تنها عاشقان حقیقی اش سعادت حضور در این مسیر را دارند و شاید آنقدر زشت و تلخ باشد که امیدها به ناامیدی ها منجر شود و تو در آن جاده متوقف و نور هستی در وجودت خاموش.
«عشق واژه ای که پرمعناست و دیدی ویژه نسبت به او در اذهان نقش می بندد. سحرگاه که می شود. وقتی که هنوز خورشید در آن آسمان وسیع چشم نگشوده، وقتی صدای الله اکبر موذن از پشت بام خانه ات به گوشت می رسد و تو را از خواب خوش بیدارت می کند، در ان موقع است که دوست داری به دیدار آفریدگار هستی ات بروی، کسی که انسانی خلق کرد چون چون تو که مشتاقانه با او راز و نیاز کنی و از ؟؟؟؟؟دل عاشقت بگویی و در آن هنگام، رویش یک عشق را می بینی و ان عشق به خالق است.
«خالق بی همتا»
وقتی چشم هایت را در طلوع یک صبح زیبای تابستانی باز می کنی و نقش می کشی با تمام وجود، و طراوت را حس می کنی، وقتی در یک شب بارانی فصل بهار قدم زنان بوی درختان تازه جوانه زده را استشمام می کنی، وقتی در یک غروب پاییزی در یک جاده پر از برگ های زرد و خشک شده پا می گذاری و صدای خش خش آنها را می شنوی و وقتی در ظهر زمستانی از پشت پنجره دانه های برف را می بینی که همه جا را به سلطه خود درآورده همواره یک چیز در ذهنت پر رنگ و پررنگ تر می شود و آن حس یک عشق است. عشقی که نه مد می پذیرد و نه قانون خاصی. بی ریاست و پاک تر از آنچه که فکرش را بکنی و تو همان عاشق واقعی که برای رسیدن به آن عشق ثانیه ها را می شماری.
عشق برای من آن ستاره درخشانی است که هر شب مرا به پشت بام خانه فرا می خواند که تماشا کنم او را و او هم چشمکی بزند و مرا شاد کند ستاره ای که مهتاب هم با دیدنش رنگ می بازد و آنقدر روشن می شود که فکر می کنی همه جای این کره خاکی چراغانی شده است. اما مهتاب نمی داند که او با آن همه نور در مقابل ستاره درخشان من عاجز است. او را می بینی که هر شب خود را به ستاره من نزدیک می کند تا در کنار او درخشش را یاد بگیری و چون من، در زمان غیبتش دلش بگیرد، بیمار شود و زرد رنگ. برای من عشق صداقت و پاکی آن ستاره ای است که پرتلالو است و از هیچ چیز و هیچ کس باکی ندارد حتی از آن رقیب سرسختش مهتاب.
«عشق چون رنگین کمان است. آبی است چون آبی روان و آسمان پابرجا. سرخ است چون خون جاری در رگ ها و مظهر حیات. سبز است چون طراوت درخت همیشه بهار. سفید است چون قلب پاک و صافی که چونه شیشه شفاف است بدون هیچ ترک خوردگی.
«و براستی عشق زیباست.»

 

[ پنج شنبه 90/5/20 ] [ 5:11 عصر ] [ محمد و شادی ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ
آرشیو مطالب
امکانات وب

محمد وشادی